روح من

گذار از دلتنگی هر روز

روح من

گذار از دلتنگی هر روز

دیدار صدا

صدای آرام تو را از پشت اتاق شنیدم . شاید تنها چند ثانیه مکث و بعد دوباره گریز ... همیشه بلند حرف می زدی . همیشه انرژی کلامت همه محیط را در بر میگرفت . اما این بار آرام بودی ... چقدر دلم می خواست دستگیره در را پایین بکشم و وارد شوم . چقدر دلم می خواست دوباره همان آغوش مهربان مادرانه شوم ...  

ممکن نبود ... تو باید دور از من زندگی کنی و خوشبخت باشی ... توان ندارم که ببینم به خاطر من خشمگین می شوی و عذاب می کشی . می دانم که می دانی تا کجا با توام اما تو که حتی به میعادگاه نوشته های من سر نمی زنی نمی توانی از عشقت در مقابل دیگران حرف بزنی و فخر بفروشی . می فهمی که چه می گویم ؟

بگو که مرا می بینی

نمی دانم به من سر می زنی یا نه ؟ همیشه خیلی عاشقانه حرف می زدی می گفتی نمی توانی بدون من زندگی کنی . من کنار کشیدم تا زمان بگذره و تو بتونی انتخاب کنی . گذاشتم زمان بگذره و ببینم ندیدن من چطور سردت می کنه . شاید هم بتونی برگردی و با آرامش کنار اونا باشی ...  

من به سرطان تو مبتلا شده ام .. تو افیون نبودی که با گذشت زمان سمت از بدنم بیرون بره . مثل ریشه های سرطان تمام قلب مرا و مغز مرا در خود فرو برده ای ...  

عشقه ! همان گیاهی که دور درخت های تنومند می پیچد و شیره جانشان را می مکد . 

من پشیمان نیستم ...  

من این حس جدا بودن از آدم ها و تک بودن را دوست دارم .. من با خیال تو زندگی کردن را دوست دارم ...  

مهربان من مهربان من  

اگر انقدر حواست هست که به دلنوشته های روح غمگینت سر بزنی برایش یادداشت بگذار ...  

مهربان من ...

مناجات

باران می بارد و برکت را با خود می اورد همچنان که تو با آمدنت روح را به جان مرده باز می گردانی .  

خدایا چشمان بیگانه را ، گوشهای بیگانه و دلهای بیگانه را از ما دور کن . 

خدایا بگذار تنها در خلوت تو باشیم و در کنار تو باشیم . 

خدایا همه بدیها را از ما دور کن . 

خدایا بگذار در پرده ای که هیچ نگاه اغیاری توان عبور از حریم آن را ندارد بمانیم و هیچ کس دیگر ما را پیدا نکند .  

خدایا به شمس گریان من بگو که این جان سوخته و تمام شده دیگر هیچ چیزی ندارد که به خاطر از دست دادنش بترسد . این عشق در وجود او آنقدر ریشه دوانیده که جوانه هایش را ، گلهای نیلوفر آگاهیش را در تمام سر انگشتانم ، قلبم ، وجودم می بینم و هر لحظه بیشتر ایمان می آورم .  

خدایا خدایا خدایا خدایا ... بگذار این شمس گرفتار در چاه من ، شمس گریان من بداند که بیکران بیکران مثل کهکشانی از تمامی ستاره ها و سحابی ها ... برایش بی پایان بی پایانم .  

خدایا رهایم نکن ... بگذار اگر ذره ای از این همه سادگی و زیبایی گذشتیم ، مرگ مرا چون کودکی شیرین در آغوش گیرد و به پایان برسم .