-
شعری برای مرگ
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 21:26
سلام بله من مرگ رو چندین بار تجربه کردم ... این خاطره ای از یکی از آنهاست ... با دست های سرد نفسهای آخرم این واپسین تعلق خود را به این جهان ... برچشمهای منتظرت هدیه می کنم.... بر آن نگاه خسته ی بی تاب مهربان ... آری! تو ... مادرم... اندوه یک نگاه ... سردی اشک و ... آه ... بر چهره تکیده ی من پای می نهد ... دردی کمر شکن...
-
گاو
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 11:21
آرزو داشتم مادرم .... آرزو داشتی مادرت چه ؟ مگر مادری هم باقی مانده ؟ دلت را خوش نکن ... آنچه باقی مانده گاوی است که نه شیر می دهد نه گوساله می اورد و نه آنقدر نر است که بتوان از آن برای کار یا افزایش نسل بهره برد . گاوی پیر که تنها در گوشه طویله کثیفی نشسته و نشخوار می کند و همچنان که با دمش مگس های سمج را از بدن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 10:51
وقتی در سکوت شب غرق شوی ... وقتی از همه ببری ... وقتی تنها اتصال تو به زندگی قطع می شود ... صدای تمام موجودات را خواهی شنید که شعور طبیعت را فریاد می کنند . شب قدر من شبی هوشیار و بدون نوشتن و بدون سیگار بود ... تنها نشستن و اندیشیدن به تنهایی و بی کسی محض که جز آغوش خدا که از این مصیبت مرا در بر گرفته هیچ پناهی در آن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مردادماه سال 1390 23:25
تا حالا مرگ رو تجربه کردی . طعم خاکی که دهان رو پر می کنه و تاریکی ای که چشماتو می گیره . تا حالا سرمای نمور خاک رو حس کردی .... تا حالا مردی ؟ نه تو فقط ادا در میاری . هیچ غلطی نمی کنی ... دروغگو
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 19:58
قلبم از حرفای تو پر از درده ... منو ببخش که با سنگدلی ازت خواستم اونو رها کنی . می خوام دیگه هیچ غریبه ای از این رابطه اسمونی احساس حسادت نکنه . می خوام دیگه کینه ها و نکبت ها و سیاهی هایی که توی دل اوناست تموم بشه . منو ببخش اگه فکر می کنی دنبال راحتی خودمم . منو ببخش اگه حس می کنی دارم جا می زنم ... شاید هم من باید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 07:56
وقتی از تو دورم تمام لحظاتم با توست . هر لحظه به یاد ساعت ها و روزها و ماههاییم که دور از تو می گذره و خبری ازت ندارم . وقتی اما به تو نزدیکم ... . نمی دونم چرا اینروزا احساس می کنم خودت نیستی . انگار داری نقش بازی می کنی . انگار اون پسر معصوم و دوست داشتنی رفته و به جاش کسی اومده که جز توقع و توقع و توقع دیگه هیچ...
-
یه هدایت دیگه با مقیاس انگستروم
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 17:51
اگه می دونستم دوباره تو دام این امتحانهای احمقانه می افتم عمرا میومدم دانشگاه . یه مشت شنگول و منگول ریختن اینجا که حتی بلد نیستن چایی واسه خودشون دم کنند اسم خودشونم گذاشتن استاد ... یکیشون کت و شلوار 800 هزار تومنی می پوشه اونوقت شکمش دو متر از خودش زودتر می رسه کلاس ، یکیشون به شدت کچله ، یکیشون چشماش دنبال سانت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 18:22
حرفی برای گفتن نیست . تنها آرزوست که باقی مانده ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 16:39
بدجوری خشن شدم . مثل سگ پاچه می گیرم دیروز خانم چاقه ی توی موسسه با دختر بی تربیتش امروز هم این بچه بیچاره ... اصلا چه مرگمه که فکر می کنم دنیا واسه من خلق شده و تقصیر ایناست که دست و پامو بستند . میل به رفتن دیگه داره باورم می شه ... شایدم یه روز چمدنمو ... نه اون سنگینه ساکم و پاسپورتمو بردارم و برم . همه چیزو هم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 21:19
با خودم می گم خدایا حتی اگه یه نفر دیگه هم واسه نوشته هام کامنت بذاره یعنی این که اون بر می گرده . اما انگار دیگه بازگشتی درکار نیست . چقدر عکستو بوسیدم
-
نه به خاطر آفتاب نه به خاطر حماسه
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 17:13
من . یک من خالی و دلتنگم .من یک من که در عطش یک بوسه ی تو میسوزد .من از آن لمسهای تو میخواهم .از نگاه های تو . از حرف زدن های تو . شانه های تو . من اصلا لباسهای تو را میخواهم .من آن لحافی را میخواهم که تو میاندازی رویت ...آه آن بالشت که زیر سرت هست ، آن کیبورد که دستهای تو رویش میلغزد . آن غذایی که تو میگذاری دهنت ....
-
چشم انتظار...
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 21:53
-
ذکر هر لحظه
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 19:51
دلم میخواد تا اونجایی که توان دارم اسمت رو بنویسم . انقدر بنویسم که شاید این نفس وامونده که توی سینم گیر کرده و بالا نمیاد ، در بیاد . روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من...
-
روز مادر
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 19:44
امروز روز مادره . من هم یه مادرم . مادر یه پسر قشنگ با موهای طلایی و چشم های عسلی . پسری که دستهای گرم و نوازش های معصومانش تمام امید منه . اما ... امروز پسر قشنگم روز مادر رو به مادرش تبریک نگفت . پسرکم از مادرش قهر کرده . مادری که همه چیزش رو به پاش گذاشت . مادری که همه دار و ندارش رو زیر پا له کرد تا اون خوشبخت و...
-
پشت این در روح من است با صدای غمگینش
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 18:51
-
دیدار صدا
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 18:37
صدای آرام تو را از پشت اتاق شنیدم . شاید تنها چند ثانیه مکث و بعد دوباره گریز ... همیشه بلند حرف می زدی . همیشه انرژی کلامت همه محیط را در بر میگرفت . اما این بار آرام بودی ... چقدر دلم می خواست دستگیره در را پایین بکشم و وارد شوم . چقدر دلم می خواست دوباره همان آغوش مهربان مادرانه شوم ... ممکن نبود ... تو باید دور از...
-
بگو که مرا می بینی
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 20:16
نمی دانم به من سر می زنی یا نه ؟ همیشه خیلی عاشقانه حرف می زدی می گفتی نمی توانی بدون من زندگی کنی . من کنار کشیدم تا زمان بگذره و تو بتونی انتخاب کنی . گذاشتم زمان بگذره و ببینم ندیدن من چطور سردت می کنه . شاید هم بتونی برگردی و با آرامش کنار اونا باشی ... من به سرطان تو مبتلا شده ام .. تو افیون نبودی که با گذشت زمان...
-
کجاست اغوش گرم مهربان تو ... چه خالی و چه تنهایم
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 17:10
-
شاید زمانی در این دنیا یا دنیای دیگر
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 22:06
-
مناجات
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 21:39
باران می بارد و برکت را با خود می اورد همچنان که تو با آمدنت روح را به جان مرده باز می گردانی . خدایا چشمان بیگانه را ، گوشهای بیگانه و دلهای بیگانه را از ما دور کن . خدایا بگذار تنها در خلوت تو باشیم و در کنار تو باشیم . خدایا همه بدیها را از ما دور کن . خدایا بگذار در پرده ای که هیچ نگاه اغیاری توان عبور از حریم آن...
-
جدایی عارفانه
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 19:55
سکوت و باران دو یار همیشگی من یکی با ترنم مهربان و دیگری با خالی بودن از هر حس غریب . اینروزها خود را به دست باد سپرده ام که به هرجا می خواهد ببردم . دیگر جهان تهی از هر صدا و نغمه ای است که مرا به زندگی امید دهد . جهان تهی از هر صدای مهربان رسیدن موج به ساحل یا نجوای نسیم در گوش من است . دستهایم برای در آغوش گرفتن یک...
-
نفرین عاشقانه من
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 13:01
لعنت به این دلتنگی و نگرانی که امان نمی دهد . لعنت به تو اگر خوش باشی و این همه آزار و زجر نصیب دیگران کنی .
-
عشق و مهندسی منابع آب
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 09:54
خدا همیشه وقتی همه درها رو روی آدم می بنده کارای دیگه ای میکنه که آدم رو به قهقرا نبره یا شایدم یه آدم قوی وقتی همه چیز رو از دست می ده به یه روزنه نور هم دل خوش می کنه . در هر صورت این نفس قضیه است که مهمه و اون هم فقط امیده . اینروزا هم من خودمو انقدر درگیر می کنم تا یادم بره که سد ها هم اگه مثل آدما بودند ممکن بود...
-
صلت
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 19:57
مرا تو بی سببی نیست براستی صلت کدامین قصیده ای, ای غزل ای غزل غزلها , رویای بی پایان
-
شرح عشقی کشیده ام که ...
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 14:25
این وبلاگ شرح عاشقی انسانیست که در این روزگار حق ندارد دیگری را دوست بدارد . شرح آتشی است که جانی را سوخته و روحی را از همه تمناها رها کرده است . عاشق واقعی و ابدی جز خیال یار و معبود هیچ آرامشی ندارد و هیچ زمزمه مادی و غوغای قدرتی نمی تواند قلب از دست رفته اش را به دست بیاورد و من ... روحی دارم که در همین دنیای مادی...
-
تو
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 14:18
تمام شب در انتظار صبحم که همراه با خورشید طلوع کنی ، تمام صبح در انتظار ظهرم که همراه با برگشتنم ، دوباره امید را در قلبم بیدار کنی ، تمام ظهر و عصر را به انتظار تو و شب بخیر تو ام تا بدانم که وجود دارم . همین وجود توست و صدای تو و امید به نگاه کهربایی توست که دنیا را برایم معنی می کند وگر نه همه چیز بدون حضور تو سیاه...
-
چرا؟
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 10:38
به صحرا شدم . در صحراعشق باریده بود و زمین تر شده بود و چنانچه پای مرد به گل فرو شود پای من به عشق فرو شد .