باران می بارد و برکت را با خود می اورد همچنان که تو با آمدنت روح را به جان مرده باز می گردانی .
خدایا چشمان بیگانه را ، گوشهای بیگانه و دلهای بیگانه را از ما دور کن .
خدایا بگذار تنها در خلوت تو باشیم و در کنار تو باشیم .
خدایا همه بدیها را از ما دور کن .
خدایا بگذار در پرده ای که هیچ نگاه اغیاری توان عبور از حریم آن را ندارد بمانیم و هیچ کس دیگر ما را پیدا نکند .
خدایا به شمس گریان من بگو که این جان سوخته و تمام شده دیگر هیچ چیزی ندارد که به خاطر از دست دادنش بترسد . این عشق در وجود او آنقدر ریشه دوانیده که جوانه هایش را ، گلهای نیلوفر آگاهیش را در تمام سر انگشتانم ، قلبم ، وجودم می بینم و هر لحظه بیشتر ایمان می آورم .
خدایا خدایا خدایا خدایا ... بگذار این شمس گرفتار در چاه من ، شمس گریان من بداند که بیکران بیکران مثل کهکشانی از تمامی ستاره ها و سحابی ها ... برایش بی پایان بی پایانم .
خدایا رهایم نکن ... بگذار اگر ذره ای از این همه سادگی و زیبایی گذشتیم ، مرگ مرا چون کودکی شیرین در آغوش گیرد و به پایان برسم .