روح من

گذار از دلتنگی هر روز

روح من

گذار از دلتنگی هر روز

بدجوری خشن شدم . مثل سگ پاچه می گیرم دیروز خانم چاقه ی توی موسسه با دختر بی تربیتش امروز هم این بچه بیچاره ... اصلا چه مرگمه که فکر می کنم دنیا واسه من خلق شده و تقصیر ایناست که دست و پامو بستند . میل به رفتن دیگه داره باورم می شه ... 

شایدم یه روز چمدنمو ... نه اون سنگینه ساکم و پاسپورتمو بردارم و برم . همه چیزو هم بذارم و برم ... انقدر سنگدل شدم که دیگه هیچیو و هیچ کس و نمی خوام حتی اینا رو که اینجان ... فکر نمی کنم که حتی دلم واسشون تنگ بشه ... دلم فقط رفتن می خواد فقط رفتن و پشت سرو نگاه نکردن ...  

دلم می خواد آزادانه و راحت گم و گور بشم ... اصلا نگران هیچ کسی نباشم هیچ کس پابندم نکنه ... نه اینا که وجودشون باعث شد اون بره ... نه اون پدر سوخته عوضی نامرد آدم فروش که حالا واسه من عزاداری می کنه و با این روش تعداد عاشقاشو زیاد می کنه .... 

داشتم می گفتم ... 

من اعتراف می کنم که آدم خودخواهیم آدمیم که همه رو دارم فدای این درد و اندوه لعنتیم می کنم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد