روح من

گذار از دلتنگی هر روز

روح من

گذار از دلتنگی هر روز

تا حالا مرگ رو تجربه کردی . طعم خاکی که دهان رو پر می کنه و تاریکی ای که چشماتو می گیره . تا حالا سرمای نمور خاک رو حس کردی .... تا حالا مردی ؟ نه تو فقط ادا در میاری . هیچ غلطی نمی کنی ... دروغگو 

نظرات 2 + ارسال نظر
افسانه شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ب.ظ http://gtale.blogsky.com


خدا به دادمون برسه در یا جون

صهبانا چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ب.ظ http://sahbana.blogsky.com

سلام
بله من مرگ رو چندین بار تجربه کردم ... این خاطره ای از یکی از آنهاست ...

با دست های سرد نفسهای آخرم
این واپسین تعلق خود را به این جهان ...
برچشمهای منتظرت هدیه می کنم....
بر آن نگاه خسته ی بی تاب مهربان ...
آری! تو ... مادرم...
اندوه یک نگاه ... سردی اشک و ... آه ...
بر چهره تکیده ی من پای می نهد ...
دردی کمر شکن به تنم زخمه می زند
براین شکسته ساز....
ازعالمی دگر ...
گویی ترانه ای ز کرانهای دور دست ...
برگوشهای بسته من چکه می کند...
پژواک ناله های حزینم ...
آه .... آه...
با مانده ی توان و رمقهای آخرم
بر زخم بی شکیب تنم دست می برم ...
گرمی سرخ خون ...
بر آتش کویر تنم آب می شود...
تسکین درد و خواب ...
در لحظه های ناب ... میان خزان و برگ...
یا زندگی و مرگ ...
یاد تمام مدت عمرم در این جهان ...
با سرعتی عجیب ... مانند یک شهاب ...
از روبروی نظرم محو می شود ...
کو آن نسیم یاد ؟...
سردی سرخ فام وجودم میان دشت
دشتی پر از شقایق پرپر میان باد ...
چون لاله ای که خرد شود در میان برف
چون گندمی که خرد شود زیر آسیاب
مانند یک سراب ...
چشمان من به نرمی یک خواب می رود...
خوابی عمیق و ژرف ...
خوابی سپید و سرد ....

بیاد زمانی که به هجدهمین بهار زندگی ام نزدیک می شدم .
منطقه قلاویزان - مهران
11 بهمن 1365 صهبانا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد