روح من

گذار از دلتنگی هر روز

روح من

گذار از دلتنگی هر روز

نه به خاطر آفتاب نه به خاطر حماسه

من . یک من خالی و دلتنگم .من یک من که در عطش یک بوسه ی تو میسوزد .من از آن لمسهای تو میخواهم .از نگاه های تو  . از حرف زدن های تو . شانه های تو . من اصلا لباسهای تو را میخواهم .من آن لحافی را میخواهم که تو میاندازی رویت ...آه آن بالشت که زیر سرت هست ، آن کیبورد که دستهای تو رویش میلغزد . آن غذایی که تو میگذاری دهنت . آن ظرف گود که سیب زمینی های سرخ کرده را میزیری و با ولع میخوری .  دندانهای تیز و وحشی ات که جای سالم نمیگذارند روی تنم . آن تلویزیون که جشمانت ساعتها بهش خیره میشود . آن حوله ات که دورم پیچیده بودم روزهایی و شبهایی  . آن آینه ای که خودت را در آن نگاه میکنی و دستت را میبری توی موهایت و لبهایت را آن شکلی مخصوص میکنی .. آن صندلی که رویش مینشینی . آن فحش ها که یه زمین و زمان میدهی وقتی که شاکی میشوی . آن تخت که تو تویش میخوابی . آه آن تخت که من دیوانه اش هستم ....آه آن لحاف که شبها میکشی رویت . چقدر وقتی که رفته بودی بیرون  کشیدمش روی سر و کله ام و اشک ریختم شاید که بویت که توی لحافت پر بود بهم بچسبد و هیچوقت از یادم نرود . لبهایت وقتی که میبوسند و وقتی که میخندند ...  آغوشت وقتی که من در آن جا خوش کرده ام که  امن ترین و آرامترین ، وحشی ترین  و خطرناک ترین  جای جهان است. هیکلت وقتی که من بهش گره میخورم و ارزو میکنم کاش همانجا  بودم همیشه ... و زیر گردنت را میبوسیدم و سرم را میگذاشتم همانجا و میمردم . دستهایت وقتی که نوازشم میکنند .چه گرم و سنگین . و آن پنج قطره اشکت که توی بغلت بودم و افتاد روی کتف من و برویم نیاوردم   ... 5 قطره ...  5 قطره ...


 آن چشمان روشن کاملا باز درشتت را میخواهم . که نگاهم کنند ...نگاهم کنند ... که نگاهت کنم و نفس بکشمت ...نقطه به نقطه ...ساعتها ...  توی بهشت باشم ! 

با اجازه از الهه شراب

ذکر هر لحظه

دلم میخواد تا اونجایی که توان دارم اسمت رو بنویسم . انقدر بنویسم که شاید این نفس وامونده که توی سینم گیر کرده و بالا نمیاد ، در بیاد . روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من روح من

ادامه مطلب ...

روز مادر

امروز روز مادره . من هم یه مادرم . مادر یه پسر قشنگ با موهای طلایی و چشم های عسلی . پسری که دستهای گرم و نوازش های معصومانش تمام امید منه .  

اما ...  

امروز پسر قشنگم روز مادر رو به مادرش تبریک نگفت . پسرکم از مادرش قهر کرده . مادری که همه چیزش رو به پاش گذاشت . مادری که همه دار و ندارش رو زیر پا له کرد تا اون خوشبخت و خوشحال باشه .  

هر سال روز مادر یک دسته گل با دو تا گل سرخ یه گل و یه غنچه به نشانه پیوند مادر و فرزندی به مادرش می داد اما امسال ...  

کجاست پسرک مهربان من ... او حتی یادداشت های مادر فرسوده و غمگینش رو هم نمی خونه ...  

روز مادر به همه مادرهایی که امیدشون ، آرزوشون و وجودشون با فرزند بی وفاشون به باد رفته مبارک